1

محاکمه زن ورزشکار که با بند چرمی شوهرش را کشت

کارگر رستورانی در جاده فشم وقتی یک کیسه خون‌آلود را که دست و پای مثله شده یک انسان داخلش بود کنار رودخانه پیدا کرد، تصور نمی‌کرد سرنخ کشف یک جنایت و حل پرونده‌ای جنایی را به پلیس داده است.

داستان این جنایت هولناک از اولین روز دی سال گذشته آغاز شد؛ زمانی که کارگر رستوران موضوع را به پلیس خبر داد. هنوز جواب کارشناسان پزشکی قانونی درباره هویت اعضای بدن کشف شده اعلام نشده بود که کشف دومین بسته حاوی اعضای بدن به پلیس مخابره شد.
این بار مردی که داشت از خانواده‌اش کنار رودخانه عکس یادگاری می‌گرفت، این بسته را پیدا کرد. در ادامه بررسی‌ها مشخص شد اعضای بدن متعلق به مردی 45 ساله بوده است اما از آنجا که کسی درباره گم شدن وی شکایتی مطرح نکرده بود، کار کارآگاهان برای شناسایی هویت جسد مشکل بود.
سرانجام کارشناسان پزشکی قانونی و پلیس با ترمیم اثر انگشت مقتول، هویت او را شناسایی کرده و به سراغ خانواده‌اش رفتند. اما همسر وی در حالی که از شنیدن این خبر شوکه بود، گفت: شوهرم آخرین بار با دوستانش برای پیدا کردن گنج رفته بود. برادر مقتول نیز گفت: همسر برادرم به من گفته بود او دنبال گنج رفته؛ من حتی شب یلدا به خانه برادرم رفتم و ساعتی با بچه‌های برادرم بودم، آنها از سرنوشت پدرشان بی‌خبر بودند.

اعتراف به قتل هولناک

در حالی که تحقیقات ادامه داشت، مشخص شد مقتول و همسرش اختلافات شدیدی داشته‌اند بنابراین همسر مقتول به عنوان تنها مظنون این پرونده تحت بازجویی قرار گرفت و پس از 72 ساعت به قتل شوهرش اعتراف کرد.

محاکمه در دادگاه

زن جوان با چادر مخصوص زندانیان وارد شعبه ۱۳ دادگاه کیفری یک استان تهران شد و در جایگاه متهم ایستاد. پدر و مادر شوهرش برای او درخواست قصاص کرده‌اند.

وی در حالی که موجی از اشک و غم در چشمانش نمایان بود، از قضات اجازه خواست تا داستان زندگی‌اش را بازگو کند: 3 ساله بودم که مادرم فوت کرد و 4 سال بعد پدرم دوباره ازدواج کرد. به خاطر آزارهای نامادری و برادرانش مجبور شدم به خانه مادربزرگم بروم اما او هم زندگی سختی داشت. وقتی بزرگتر شدم، مادربزرگم مرا برای ازدواج به خواهرزاده‌اش پیشنهاد داد.

من نمی‌خواستم با او ازدواج کنم، چون با اینکه زندگی سختی داشتم اما تا مقطع کارشناسی تحصیل کردم و ورزش را هم به شکل حرفه‌ای دنبال می کردم. با این حال فکر می‌کردم چون سربار مادربزرگم هستم باید از آن خانه بروم. این شد که قبول کردم و با محمود ازدواج کردم.
ما از ابتدا رابطه خوبی با هم نداشتیم. با این حال من سعی می‌کردم همیشه گذشت کنم و دم نزنم. او شیشه می‌کشید و مدام فحاشی می‌کرد. نه رفتارش با من خوب بود و نه به بچه‌هایمان توجهی می‌‌کرد.

شب حادثه وقتی محمود از بیرون برگشت، به داخل سرویس بهداشتی رفت و مشغول مصرف شیشه شد، بعد به داخل اتاق خواب آمد و من را صدا زد. می‌‌دانستم دوباره می‌‌خواهد با حرف‌ها و فحاشی‌هایش تحقیرم کند اما به ناچار به خاطر اینکه بچه‌هایم بیدار نشوند، رفتم و در اتاق را بستم. او دوباره شروع کرد به ناسزاگویی و به مادر مرحومم فحش داد و من را بی‌خانواده خواند.

با اینکه خیلی عصبی شده بودم اما باز هم سکوت کردم تا اینکه بلند شد و گفت تو را با قیچی می‌‌کشم. داشت دنبال قیچی می‌‌گشت که ترسیدم و ناخودآگاه بلند شدم، چشمم به بند چرمی لباسی افتاد که روی میز خیاطی‌ام بود. آن را از پشت دور گردنش انداختم و نگه داشتم تا نتواند قیچی را بردارد. همه تلاشش را کرد که به قیچی برسد و من هم همه سعی‌ام این بود که مانع او شوم، چراکه می‌‌دانستم اگر دستش به قیچی برسد، حتماً مرا می‌‌کشد.
بالاخره بی‌حال شد و روی زمین افتاد و من از ترسم بلند شدم و به اتاق دختر و پسرم رفتم. آنها خواب بودند و من هم کف اتاق‌شان خوابیدم تا صبح شد.

بچه‌ها را به مدرسه رساندم و به خانه برگشتم. نمی‌دانستم باید با یک جسد چکار کنم. از یک طرف پشیمان شده بودم و از طرفی می‌‌خواستم جسد را سر به نیست کنم. بالاخره به ذهنم رسید که برای خارج کردن آن از خانه باید آن را مثله کنم. به انباری رفتم و چاقو، اره دستی و چکش را برداشتم و جسدش را در حمام مثله کردم و هر قسمت را داخل کیسه پلاستیکی گذاشتم و به سختی کیسه‌ها را داخل صندوق عقب ماشینم که در پارکینگ بود، گذاشتم.

به فشم رفتم و کنار رودخانه ایستادم. با عبور هر رهگذری قالب تهی می‌‌کردم و نفسم به سختی بالا می‌‌آمد. کیسه‌ها را به داخل رودخانه انداختم و به سرعت به خانه برگشتم.

دیوارهای حمام را شستم و به دنبال بچه‌ها رفتم و بعد هم با برادرشوهرم تماس گرفتم و از اینکه محمود شب قبل خانه را به قصد یافتن گنج ترک کرده و دیگر نیامده، ابراز نگرانی کردم.
باور کنید قصد کشتن او را نداشتم اما ترسیدم او مرا بکشد. چون همیشه می‌‌گفت تو را می‌‌کشم و از دستت راحت می‌‌شوم.
با پایان اظهارات متهم، قضات برای صدور رأی وارد شور شدند.

  • کامران علمدهی