1

زير نور ماه

به بهانه برپايي نقاشي- چيدمان‌هاي بهاره بابايي در گالري هما

نازنين شاه سياه

زير نور ماه رفته‌ايد؟ زماني‌كه از نورهاي مصنوعي دور باشيد، جايي تاريك تاريك. خيره‌كننده است! تصويري خواهيد ديد سه بُعدي در عين‌حال دو بُعدي و همه‌جا را نورِ يكدستِ آبي پوشانده است! (بهاره  بابايي) 
مدت‌ها انتظارِ ديدن نقاشي‌هايي را مي‌كشيدم كه اكنون در گالري هما نمايشگاهي از آنها برپاست. نقاشي‌هاي بهاره بابايي، نمايشگاهِ پازل (نقاشي و چيدمان). من را اول از همه روشنايي‌ها خيره كرد، همه آنچه مي‌ديدم شفافيت، نورِ يكدست و درخشندگي توده رنگ‌ها بود كه پُر جنبش و بي‌قرار روي تابلو به جوشش افتاده بودند. دور مي‌ايستادم، نزديك مي‌شدم حتي نزديك‌تر آنچنان كه براي ديدنْ بالا و پايين مي‌كردم: انبوه خط‌ها و رنگ‌هاي جسور و فريبا من را به درون خود، به دنيايي كه فقط در تابلو هستي دارد، مي‌كشيدند. در تابلوها همه‌چيز در حركت بود. رعب‌آور از جهت ناشناخته بودن و سحرآميز از جهت يافتنِ هستنده‌هايي: تماشاگري، دستي، بومي، روزني و كسوفي كه يك‌باره در دو جهت آسمان رخ داده بود.
بهاره بابايي نقاشي است كه با نقاشي‌هايش گفت‌وگو مي‌كند. او مي‌تواند بي‌هيچ دامِ انتخابي، جريان سيالِ ذهن خويش را دنبال كند. به بيان ديگر سيال بودنِ ذهن مستلزم رها شدن از دامِ انتخاب است. از اين رو تابلو محلي براي كشف است. همچون عملي كه هر هنرمندي – شاعر، نويسنده و نقاش- را در اعجاب خود فرو مي‌برد. او اشتغال به هنر نقاشي را به صورت آكادميك با تحصيل در هنرستان آغاز كرد و آن را در مقاطع كارشناسي و كارشناسي ارشد ادامه داد. در حال حاضر او تمامِ وقت خود را صرف نقاشي مي‌كند. كنجكاوي سرگرمي كودكي‌اش بوده و در جواب سوال‌ها و برخورد با اتفاق‌هاي ساده زندگي روزمره، بوم نقاشي را براي مديوم خود يافته است.

جست‌وجوگري با بوم نقاشي

يادداشت زير ماحصل گفت‌وگوي دوستانه نگارنده و خانم بابايي است. بنابراين ترجيح اين شد كه هر آنچه گفت‌وشنود بين ما اتفاق افتاد، به‌دور از سو‌ال‌هايي كه ممكن بود نتواند به اساسِ ايده ايشان راه يابد، به‌صورت گزارشي تنظيم شود.
بابايي مي‌گويد «اين كارها در كنار همديگر حرف‌هاي مستقل خود را دارند. شبيه به يك كتاب كميك استريپ، معناهايي را در ذهنم شكل دادند. تمايلي نداشتم به يك فرم دست پيدا كنم و آن را تكرار كنم. لحظه‌اي و شهودي‌ كار كردم. پازلي كه يكي، يكي كنار هم پيدا شد. نخواستم معنايي يا اشاره‌اي مشخص را در آن جاي دهم. براي من كاملا مثل يك كشف و شهود است، فراتر از يك عادت. اصولي را درنظر داشته‌ام و خوب آن را قوام داده‌ام اما اجازه دادم ماحصل كار آزادانه پيش برود. نسبت به محيطم كنجكاوم. در مواجهه با زندگي برايم سوال‌هايي را برمي‌انگيزاند. از اينجاست كه مجموعه‌اي شكل مي‌گيرد. يعني از حساسيتِ ديدي شخصي نسبت به فهم جهان و درك ديگري كه در كنار تكنيك و فني كه همواره در حال بسط دادن خويش است، مجموعه شكل مي‌گيرد.»
به ادبيات علاقه دارد و به‌خصوص ادبيات كلاسيك مي‌خواند «رودكي، شاهنامه، سعدي و نيما
چرا نيما؟
نيما كسي بود كه درك شفافي از احساسات داشت، مثل احساس خشم و همين‌طور زندگي‌اش و روزهايي كه در طبيعت گذراند تامل برانگيز است. اينها در من حسي از شاعرانگي به وجود مي‌آورند. مثلا احساس مي‌كردم «پُلي» هست و زير آن «چشمه‌اي». احساس مي‌كردم بايد آنها را نقاشي كنم اما نمي‌دانستم قرار است در آخر چه تصويري به دست دهد يا برخلاف ديگران كه نقاشي مي‌كشند، من مواجهه‌ام با «بوم نقاشي» را مي‌كشم. مي‌روم و بوم نقاشي‌ام را به طبيعت مي‌برم و بوم برايم بخشي از طبيعت مي‌شود و شروع مي‌كنم به نقاشي كردن. در نقاشي‌هايم مي‌بينم «بوم‌ها» يك رديف كنار كوه آمده و خود «بوم»، شبيهِ «در» و «دريچه‌اي» مي‌شود. مثلا تابلويي را مي‌كشيدم و جاهايي از آن مدتي «خالي» مي‌ماند و نمي‌دانستم قرار است آنجا چه چيزي نقاشي‌ كنم. گشتي مي‌زدم، سراغ امپرسيونيست‌ها مي‌رفتم و مي‌ديدم آنها گفته‌اند «زماني‌كه نقاشي‌اي از منظره‌اي مي‌كشي، سه ساعت بعد از آن، نقاشي ديگري از آن منظره، ديگر همان نقاشي قبلي نيست» انگار كه وارد تابلو‌هاي «مونه» مي‌شدم. مي‌رفتم و «هشت ساعت از يك منظره» را در جاهاي «خالي» مانده مي‌كشيدم و به اين فكر مي‌كردم كه هشت ساعت ديگر ممكن است اتفاق‌هاي ديگري بيفتد و مي‌ديدم كه هيچ چيز جاي نورِ در لحظات را نمي‌گيرد.  وقتي كارها را نصب مي‌كردم به «چكشِ» توي دستم نگاه كردم و ديدم كه «چكش» هم سازنده‌ است و هم تخريب‌كننده و آن را روي لبه بالايي تابلو‌ام  قرار  دادم. درباره تابلوهايم حسي از برون‌ريزي دارم. باور دارم كه هنر التيام‌بخش و درعين‌حال پيش‌رونده است. التيام‌بخشي‌اش براي من است؛ مثل اينجا، نقاشي كردنِ «آتش‌فشان»، «معدن»، «درِ بازْ شده»، «فرياد» و «ريختنِ رنگ». برايم فرقي ندارد: «كوه» يا «خرس». بعد از آن به‌طور اتفاقي مي‌بينم كه مي‌خواهم ادامه رنگِ روي بوم را با «بافتي پارچه‌اي» از تابلو بيرون بكشم؛ اين پيش‌رونده بودنِ هنر است. برون‌ريزي مي‌كنم و بعد از خودم مي‌پرسم آيا با اين كار مي‌خواهم تاثيري بگذارم؟ آيا تعهدي دارم؟ و اينجا به پيش‌رونده بودنِ آن فكر مي‌كنم.
چقدر از تصويرِ رويا الهام مي‌گيريد؟
خيلي زياد. يكي از همين تابلوها تصويري از خوابم است. تحت‌تاثير تصاويرِ رويا شروع كردم به خواندن راجع به سورئاليست‌ها.   مي‌توان برخوردي سطحي با سورئاليست‌ها داشت كه آنها تنها تصاويري از رويا و وهم به دست داده‌اند. اما ديدم مي‌توان نگرش آنها را بيشتر كندوكاو كرد و اين مرا به خواندن و ديدن تصاوير توصيف شده در شاهنامه سوق داد و بعد از آن علاقه‌مند به خواندن كهن‌الگو‌هاي يونگ شدم. اينجا بود كه احساس كردم گمشده‌اي دارم و شروع به نوشتن كردم. نمي‌گويم نقاشي‌هايم متاثر از مطالعه‌ام است، كاملا برعكس آنها مرا به مطالعه وا مي‌دارند. براي خودم عجيب است وقتي مي‌بينم در يك تابلو «دو ماه [قمر]» كشيده‌ام. در اكثر نقاشي‌هايم «دو ماه» در آسمان است و نمي‌دانم چرا. ما طي روندي واقعيت را درك و دريافت مي‌كنيم و بعد از آن مي‌توانيم راهي براي نمايش آن پيدا كنيم. بنابراين نمايشِ درك و دريافتنم از دنيا – طبيعت، حيوانات و انسان‌ها- از طريق بومِ نقاشي است: چيزي دو بعدي، ابزاري كه مي‌توانم ارتباطم را با آن بيان كنم.

نمايشگاه بهاره بابايي تا بيست و چهارم بهمن ماه در گالري هما برقراربود.