1

قدرت عامل اصلي خشونت عليه زنان است

قدرت اصلي‌ترين عامل براي بروز خشونت عليه زنان است. اين مهم نه تنها در عرصه خصوصي، بلكه در حوزه عمومي نيز به روشني قابل درك است.

ابراز قدرت تلاش براي نمايش و اعمال آن در كنار بهره‌گيري از ظرفيت فيزيكي وابسته به جنسيت، مهم‌ترين شاخصه بروز خشونت عليه زنان است. در نگاهي به تاريخ بشريت به روشني موضوع قدرت و نحوه و تلاش براي اعمال آن قابل مشاهده است، اما اعمال قدرت عليه زنان دايره وسيع‌تري دارد كه شناخت آن مي‌تواند در پيشگيري و بروز آن ممانعت به عمل آورد. 
   آنجا كه نيروهاي نظامي در عرصه نبرد با بارش بمب‌ها و سلاح‌ها گوناگون سعي در كشتار جمعي مردمان غيرنظامي مي‌كنند، زنان هستند كه تاوان مي‌دهند؛ 
   آنجا كه در خانه همسر، برادر، پدر و… سعي در كنترل رفتار زنان دارند، اين زنان هستند كه رنج مي‌برند؛ 
   آنجا كه در خيابان فضا براي عبور و مرور زنان محدود مي‌شود تلاش براي قدرت‌ورزي عليه زنان نمود پيدا مي‌كند 
    آنجا كه نابرابري در فرصت‌هاي شغلي و محروميت زنان از منابع مالي و وابستگي آنها به مردان خانواده بيان مي‌شود، تلاش براي كنترلگري و اعمال قدرت بر آنان معنا مي‌يابد؛ 
    آنجا كه مردان خانواده به خود اجازه مي‌دهند كه با ضرب و شتم به خواسته‌هاي خود برسند يا با تحقير و ناديده‌انگاري فضا را براي زندگي زنان محدود كنند، عينيت اعمال قدرت را بر آنها تعريف مي‌كنند؛ 
   آنجا كه فقر گسترده در ميان زنان رواج پيدا مي‌كند و آنها مجبورند براي ادامه حيات دست به تحقيرآميز‌ترين رفتارها بزنند، خشونت ناشي از گرسنگي بر آنها اعمال مي‌شود؛ 
به عبارت ديگر اعمال قدرت تنها فردي نيست، بلكه به صورت سيستماتيك با ابزارپنداري نسبت به زنان به امري شايع در ميان سياست‌ورزان قابل مشاهده است. تداوم جهان «قدرت‌ورز» به جهان «قدرت وابسته به جنس» به عارضه‌اي بلندمدت مبدل شده كه نياز به بر هم ريختن اين نظم براي عبور از خشونت عليه زنان الزامي است.
در همين راستا برخي نظريه‌ها، خشونت را يك ابزار نظارتي تعريف كرده‌اند كه بازتاب روابط نابرابر قدرت در جامعه و ضامن حفظ روابط نابرابر است. بر اساس گزارش سازمان بهداشت جهاني حدود يك‌سوم زنان ١٥ساله يا بالاتر، بين ٧٣٦ ميليون تا ٨٥٢ ميليون نفر، در زندگي خود نوعي خشونت جنسي يا جسمي را تجربه خواهند كرد. جمهوري دموكراتيك كنگو با ٤٧درصد بيشترين ميزان را در ميان اين گروه سني در جنوب صحراي آفريقا داشته و پس از آن گينه استوايي ٤٦درصد، اوگاندا ٤٥درصد و ليبريا ٤٣درصد قرار دارند. كمترين ميزان خشونت در جنوب و شرق اروپا و آسياي مركزي و شرقي مشاهده شده است. در انگليس، ٢٤درصد از افراد ١٥تا ٤٩ سال از سوي شريك زندگي خود مورد آزار و اذيت قرار گرفته‌اند.(1)  
در اين ميان خودكشي يكصد زن  به صورت دسته‌جمعي در سودان به دليل قتل مردان آن دهكده و ترس از خشونت جنسي توسط نظاميان قابل تامل است؛ خشونت جنسي عليه زنان و دختران در جريان درگيري‌ها و جنگ‌ها به صورت خاص چالشي بزرگ است كه به‌طور مداوم ناديده انگاشته مي‌شود. زنان و دختران سوداني از سن ۹ تا ۶۰ سال قرباني خشونت جنسي هستند؛ اين خشونت جنسي شامل تجاوز جنسي و تجاوز گروهي مي‌شود. جنگ سودان يكي از درگيري‌هاي بسيار خشونت‌بار جهان كه از جهات مختلفي ركورد رنج‌هاي ناشي از جنگ و درگيري‌هاي نظامي را در جهان شكسته است؛ اين جنگ براي زنان سوداني پيامد‌هايي داشته كه زندگي آنها را به‌ شدت دچار بحران كرده است. (2) 

در اين ميان جنگ غزه و لبنان و آوارگي و محروميت و رنج و گرسنگي و تعرض‌هاي گوناگون در كنار آوارگي و فقر، خانه به دوشي و تعرض‌هاي گوناگون در اوكراين انكارناپذير است؛ اين همه گستره خشونت عليه زنان را از خاورميانه تا عمق اروپا به نمايش درآورده است هر چند در قوانين جنگي به اين موارد اشاره رفته، اما حقيقت اين است كه جهان براي نفي خشونت عليه زنان هنوز در كشاكش قدرت برتري است حتي در خانه.  همه اين موارد مويد تلاش براي نمايش قدرت و اعمال آن بر زنان است كه از نگاه صاحبان قدرت رسمي و غيررسمي ضعيف محسوب مي‌شوند و اعمال خشونت بر آنها امري عادي تلقي مي‌شود. چراكه آنها قدرت خود را داراي نوعي حقانيت مي‌دانند و چرخه طبيعي را نوعي تفسير مي‌كنند كه حقانيت وابسته به جنسيت است و مردان در اين امر مسووليت طبيعي دارند. 
اين مهم دو اثر دارد؛

نخست آنكه اعمال‌كننده قدرت را در مقام حقانيت تعريف مي‌كند. دوم آنكه اين امر را تسري مي‌دهد به كسي كه به او اعمال قدرت مي‌كند و او نيز در برخي موارد آن را پذيرا مي‌شود و به نوعي الينه ذهني براي او ايجاد مي‌كند و اينجاست كه مساله خشونت خانگي به امري عمومي و جدي تبديل مي‌شود. آن‌گونه كه بسياري از خشونت‌ديدگان در خانه حاضر به اظهار آن نيستند. اين مهم به سه دليل عمده صورت مي‌پذيرد؛ نخست پذيرش قدرت وابسته به جنسيت و دوم ترس از قضاوت اجتماعي و سوم نداشتن امكان دادرسي و حق‌جويي، چراكه امر اعمال قدرت از سوي مردان به زنان در قالب خشونت ظاهرا گزاره‌اي پذيرفته شده معني مي‌شود؛ اين مهم به خصوص در كشورهاي در حال توسعه كه رويكردهاي سنتي نسبت به زنان در آن عادي‌سازي شده بيشتر قابل مشاهده است.
تسري اين نگاه در طول تاريخ منجر به فجايع و درد و رنج زنان شده است و حتي كنفرانس‌هاي بين‌المللي و شوراي امنيت و مجمع عمومي سازمان ملل هم نتوانسته اين مسائل را حل كند، چراكه تا قدرت وجود دارد و كنترل نشده اعمال مي‌شود خشونت چه در خانه، چه در خيابان، چه در آفريقا، چه در امريكا و… زنان را تحت تاثير قرار مي‌دهد.
 به نظر مي‌رسد جهان به دو قسمت مردانه و زنانه مبدل شده و حاكمان مردان هستند كه بايد در همه زمينه‌ها اعمال قدرت كنند و زنان را در كنترل خود داشته باشند و از حقوق بشري و انساني محروم‌شان كنند. انواع اعمال قدرت و كنترل از رفتارهاي خانوادگي تا معاشرت با دوستان گرفته از تحصيل تا جست‌وجوي كار، از آغاز‌گري جنگ‌ها و درگيري‌ها تا صلح‌هاي مسلح، از ضرب و شتم دختران و زنان در خانواده تا قتل آنها جملگي در جهان مردان حقانيت و مشروعيت دارد. از اين‌رو لازم است با نگاهي دوباره به تقسيم‌بندي نانوشته جهان‌ها تلاشي فراگير از سوي افكار عمومي جهان و سياست‌ورزان براي كاهش رنج و درد زنان كه ناشي از خشونت وابسته به جنسيت است، صورت پذيرد و كنوانسيون‌ها و جلسات و كنگره‌ها با بازنگري بر آموزه‌ها به نوعي ديگر جهان را تعريف كنند كه زنان و مردان را در قدرت برابر بدانند و مانع اعمال خشونت عليه زنان شوند، اين مهم موثر واقع نمي‌شود مگر آنكه قوانين كشورها به صورت جدي در مقابله با اين پديده خطرناك تدوين شوند و جان و روح زنان را از خشونت دور كنند.
1- https: //www.khabaronline.ir/news
2- https: //www.mizanonline.ir/fa/news

زهرا نژادبهرام- اعتماد