1

من شاعرم و بيش از هر چيزي شعر برايم مهم است

گفت‌وگوي منتشرنشده‌اي با سيمين بهبهاني

بي‌شك سيمين بهبهاني از بنام‌ترين شاعران معاصر ايران است. نوآوري‌هاي بهبهاني خصوصا در غزل فارسي جايگاه ويژه‌اي در تاريخ معاصر ادبيات ايران به او داده است. او كه‌ زاده ۲۸ تير ۱۳۰۶ در تهران بود، ۲۸ مردادماه ۱۳۹۳ براي هميشه با دوستدارانش خداحافظي كرد. با اينكه 9 سال از درگذشت سيمين بهبهاني مي‌گذرد، اما ناگفته پيداست كه همواره با آثارش در ياد خوانندگان شعر معاصر فارسي زنده است. همان مردمي كه بهبهاني به بهترين شكل ممكن دردها و رنج‎ها و شادي‌هاي‌شان را در شعرش به تصوير كشيده است. به بهانه نهمين سالگرد سفر او بخش‌هايي از گفت‌وگوي بلندي را كه در يكي از سال‌هاي پاياني عمرش با او انجام دادم در ادامه مي‌خوانيد.

به عنوان كسي كه بيش از هفت دهه سابقه شاعري حرفه‌اي دارد، آيا اين روزها همچنان شعر مي‌سراييد؟

بله، اما نسبت به گذشته خيلي كم‌كار شده‌ام و امسال تنها 4 شعر سروده‌ام. يكي از مهم‌ترين چيزهايي كه يك شاعر براي شعرگفتن نياز دارد ديدن است و من سال‌هاست كه از اين نعمت محروم هستم و در اين حالت من چگونه مي‌توانم شعر بگويم و تنها بايد به تصاويري كه در ذهنم نقش بسته اكتفا كنم.

بيماري و كم‌كار شدن‌تان چه تاثيري در زندگي و روحيه‌تان گذاشته است؟

چشمم درد مي‌كند چون نمي‌توانم ببينم عصباني مي‌شوم اعصابم خرد شده است و استرس پيدا كرده‌ام. اين روزها جدا از بيماري چشمي كه نمي‌بينم و نمي‌توانم كاري بكنم به چندين درد و مرض ديگر هم دچار شده‌ام. به خاطر گوشه‌گيري و بيماري خيلي كم‌معاشرت شده‌ام. حافظه‌ام درست ياري نمي‌كند، وقتي به گذشته نگاه مي‌كنم و اصلا خاطرات و گذشته‌ام را به ياد نمي‌آورم و چيزي نمي‌توانم ببينم در بيشتر مواقع در خلوت خودم يك دامن اشك مي‌ريزم، اين روزها دلم مي‌خواهد راحت شوم در اين مملكت. چپ مي‌روم راست مي‌روم پايم به سنگ مي‌خورد و كارها هيچ‌وقت آن‌گونه كه فكرش را مي‌كنيم پيش نمي‌رود!

يعني ارتباط‌تان را با دوستان شاعرتان هم قطع كرده‌ايد؟

به آن شكل نه! من تقريبا ارتباطم را با شاعران كم كرده‌ام و تنها با تعداد معدودي از شاعران ارتباط دارم كه بيشترشان از شاعران نوسرا هستند. بيشتر ارتباطم با سيدعلي صالحي، حافظ موسوي، شمس لنگرودي، شهاب المقربين، علي باباچاهي و برخي دوستان شاعر جوان است. ديگر به شكل قديم جلسات ادبي برگزار نمي‌شود و همين هم موجب شده تا كمتر با دوستان شاعر ديدار و مراوده داشته باشم! البته پيش از اين خودم جوان‌تر بودم به ويژه در دهه 60 در خانه‌ام جلسات شعر و داستان برگزار مي‌كردم و ميزبان دوستانم بودم اما ديگر توان اين كارها را ندارم.

با دوستان‌تان در كانون نويسندگان چطور؟ همچنان در جلسات كانون شركت مي‌كنيد؟

آنجا هم كمتر مي‌روم.

با توجه به اينكه شما سال‌ها در كانون نويسندگان ايران فعاليت داشتيد، چقدر از بحث‌هايي كه در جلسات كانون مطرح مي‌شد، درباره مسائل ادبي است؟

كانون نويسندگان ايران – به خاطر مجموعه‌اي از دلايلِ شايد ناگزير- بيشتر فعاليت‌هايش را معطوف به مسائل سياسي كرده است و كمتر فرصت كرده به فعاليت ادبي و هنري و بحث‌هاي مربوط به نويسندگان و اهالي ادبيات بپردازد. البته بايد به اين نكته هم اشاره كنم كه شايد كم نباشند كساني كه به عضويت كانون نويسندگان ايران درآمده‌اند و حتي شعر را هم نمي‌فهمند. در جلسات كانون كم پيش آمده كه شعر بخوانيم. مگر مجلس شعرخواني باشد و من هم شعري خوانده باشم.

با توجه به اينكه شما از جمله شاعراني هستيد كه پس از انقلاب به عضويت كانون نويسندگان ايران درآمديد، چرا اين‌قدر تعلل داشتيد براي عضويت؟

من پيش از اينكه به عضويت كانون نويسندگان دربيايم، اطلاعات دقيقي درباره كانون نداشتم. شايد اگر زودتر كانون را مي‌شناختم، زودتر عضو مي‌شدم. اعضاي كانون نويسندگان از جمله نادر نادرپور، فريدون مشيري، هوشنگ ابتهاج، هوشنگ گلشيري و اخوان در شمار دوستان و همكاران صميمي من بودند و با هم رفت و آمد خانوادگي داشتيم اما چون از من براي عضويت در كانون نويسندگان ايران دعوت نكرده بودند من تا سال 1357 به عضويت كانون نويسندگان درنيامدم. سال 1357 هم به دعوت هيات دبيران يعني احمد شاملو، غلامحسين ساعدي، هوشنگ گلشيري، مصطفي رحيمي و محمدعلي سپانلو – كه از دوستان صميمي من بود- به عضويت كانون نويسندگان ايران درآمدم.

به نظر شما كانون نويسندگان ايران توانسته به اهدافي كه براي فعاليت‌هايش تعريف كرده دست يابد؟

من همواره نگاه مثبت و همراه با احترام به كانون داشته‌ام و فعاليت‌هاي كانون برايم احترام‌برانگيز بوده است. البته در حال حاضر جلوي فعاليت كانون را گرفته‌اند. به نظر من كانون تا زماني كه امكان فعاليت داشت بسيار خوب عمل كرد. به ويژه دوره‌اي از فعاليت‌هاي كانون كه با زلزله رودبار آغاز شد و دوره ديگري كه با اوج و شكوفايي مطبوعات ايران همزمان بود و هواي تازه‌اي در فضاي سياسي و مطبوعات ايران به وجود آمد اما با آغاز قتل‌هاي زنجيره‌اي عملا اين فضا هم رخت بست و امروزه هم عملا آزادي مطبوعات آن معنا را ندارد.

با توجه به سختي‌اي كه در تمام اين سال‌ها پشت سر گذاشتيد و با توجه به سفرهاي متعددتان، آيا هرگز تصميم نگرفتيد كه مهاجرت كنيد؟

هرگز. من بارها گفته‌ام، هنگامي كه از ايران دور مي‌شوم هرگز نمي‌توانم شعر بگويم. من شاعرم و بيش از هر چيزي شعر برايم مهم است. همين موضوع عامل مهمي است كه هرگز به مهاجرت فكر نكنم. همواره از زماني كه قلم روي كاغذ گذاشتم انتقاد اجتماعي كردم مضمون محوري شعرهايم نغمه روسپي، معلم و شاگرد، مسائل اجتماعي و عشق بوده است و آبشخور اصلي شعر من در همين سرزمين است. در چنين شرايطي فكر كردن به مهاجرت يعني خداحافظي با شعر و شاعري. من هيچ‌گاه بيشتر از چند ماه خارج از ايران دوام نياوردم. شايد طولاني‌ترين مدتي كه ايران نبودم، زماني بود كه شب‌هاي شعر گوته برگزار مي‌شد. آن زمان هم به من بسيار سخت گذشت.

بهترين ايامي كه در زندگي‌تان گذرانديد، چه دوره‌اي بود؟

بهترين و خوش‌ترين ايام زندگي‌ام زماني بود كه سر كلاس درس بودم و درس دادم و زماني كه شعر مي‌سرايم.

آيا تاكنون براي شما اين اتفاق افتاده كه از شما بخواهند شعر سفارشي بنويسيد؟

من اصلا ارزش و اعتباري براي شعر سفارشي قائل نيستم. شعر آن چيزي است كه در قلب و مغز شاعر اتفاق مي‌افتد و احساس واقعي اوست. به ذهن و روح شاعر نمي‌شود مسائل مختلفي را تزريق كرد تا او براساس آن شعر بسرايد. وقتي چنين اتفاقي رخ بدهد شعري كه خلق مي‌شود مصنوعي است. هميشه در سرزمين ما جرياني وجود داشته كه شاعران را به سمت مسائل غيرادبي، اعم از اخلاقي، مذهبي و نوعي مديحه‌سرايي هدايت كند. البته اين نهادها همواره در تاريخ ادبيات ما به شكل‌هاي مختلفي وجود داشته‌اند و اتفاقا با ابزارها و امكاناتي كه داشته‌اند، توانسته‌اند تاثيرگذار هم باشند. همواره اين جنس از شاعران از سوي اين نهادها مورد تشويق و تمجيد قرار گرفته‌اند و صله بگير بوده‌اند. اگر به تاريخ ادبيات ايران نگاه كنيد با خيل عظيمي از مديحه‌سرايان روبه‌رو مي‌شويد كه از نظر من شعرشان اعتباري ندارد. در طول تاريخ كم نيستند شاعراني كه تنها مدح گفته‌اند و به تعبيري شعر به نرخ روز نوشته‌اند. مي‌دانم، اين شاعران هيچ‌گاه راه درستي را پيش نگرفته‌اند و در نگاه كلي نيز هيچ‌گاه شعرشان مطابق ميل جامعه نبوده است. اگر امروز هم به شعر اين شاعران توجه مي‌شود اين موضوع ناشي از توجه به جنبه‌هاي ادبي اين آثار است؛ وگرنه من آن شأني را كه براي حافظ، سعدي و خاقاني قائل هستم هرگز براي ساير شاعران همچون عنصري، عسجدي و فرخي كه شاعر درباري بودند قائل نيستم. به نظر من اين شاعران هيچ‌گاه راه درستي نرفته‌اند و هيچ‌وقت هم از سوي جامعه محبوبيت و مقبوليت پيدا نكرده‌اند. اگر ما هنوز هم به آثار اين شاعران و نويسندگان نگاه مي‌كنيم از نظر شناخت يك دوره ادبي و تاريخي است. براي خود من نيز پيش آمده كه به من شعر سفارش بدهند؛ يادم مي‌آيد يك روزي پهلبد با واسطه به من پيغام داد كه براي فردوسي شعري بسرايم و در مراسمي بر سر مزارش بخوانم من گفتم چنين شعري ندارم. گفتند بسرا. نسرودم و چون حدس مي‌زدم كه به سراغم مي‌آيند بليت هواپيما گرفتم و براي مدتي رفتم پيش خواهر و برادرم امريكا.

نظرتان درباره جريان‌هاي شعري كه محصول هدايت و حمايت سفارش‌دهندگان است، چيست؟

اصولا شعر با هدايت جور در نمي‌آيد. ممكن است يك اتفاقي رخ بدهد و روح شاعر را به درد بياورد يا او را شاد كند و او شعري متاثر از آن فضا بسرايد، حس اين شعر چون واقعي است بر روح و روان كساني كه آن را مي‌خوانند تاثير خواهد گذاشت، اما شعري كه به آدم ديكته شده باشد بي‌شك نمي‌توان چنين تاثيري داشته باشد و مصنوعي خواهد بود. اما يك شاعر واقعي نمي‌تواند زير سلطه كسي برود و آن چيزي را بسرايد كه ديگران به او ديكته مي‌كنند.

روي اصلي شما در شعرتان چه كساني هستند؟

من براي مردم مي‌نويسم و نمي‌خواهم مخاطب شعرم را تنها يك گروه خاص تشكيل بدهند از اين رو بهترين شيوه بياني را در ساده‌نويسي يافتم و در شعر و نثر همواره سعي كردم كه از زبان پاكيزه‌اي استفاده كنم و سخنم را پيچيده نكنم تا همه اقشار جامعه با هر سطح سوادي بتوانند با شعر من ارتباط برقرار كنند. من جزيي از همين مردمم و اگر شعرم اين‌قدر وجهه اجتماعي به خود نمي‌گرفت، گويي مردم و تاريخي را كه بر اين سرزمين رفته است، ناديده گرفتم.

در جريان شاعري‌تان چه مسائلي بيش از گذشته شما را به سمت شاعري سوق داد؟

من به شكل جدي پس از لمس وقايع جنگ جهاني دوم به سرودن شعر روي آوردم و در شعرم سعي كردم كه فجايع و مشكلاتي كه براي مردم كشورم پيش آمده است را بيان كنم و پس از آن ساير موضوعاتي كه مردم سرزمينم با آن روبه‌رو بودند را در شعرم انعكاس دادم. مردم كشورم همواره راهگشاي شعرم بوده‌اند و به من ياد داده‌اند. شايد يكي از رازهاي موفقيت من در شاعري اين بود كه هيچ‌وقت تنها خودم و دغدغه‌هاي خودم را در شعرم انعكاس نداده‌ام.

به عنوان يك هنرمند چه وظيفه‌اي براي خودتان قائل هستيد؟

ما هنرمندان بايد بي‌عدالتي‌ها را فرياد بكشيم تا تمام گوش‌هاي كر جهان شنوا شوند و با فريادمان اعتراض‌مان را نسبت به اين بي‌عدالتي‌ها بيان كنيم. من وقتي اخباري مبني بر بي‌عدالتي نسبت به انسان در هر گوشه جهان مي‌شنوم دلم به درد مي‌آيد. جنگ و جنگ‌آوري اصلا خوب نيست و ننگ بر دولت و ملتي كه جنگ‌طلب هستند و جنگ‌آوري را در جهان تبليغ مي‌كنند. بسياري از دولت‌ها نيز با اينكه گوشه‌اي نشسته‌اند و در ظاهر شعله‌هاي آتش جنگ، دامن آنها را نمي‌گيرد درصدد توجيه اين جنگ‌ها هستند و حتي درصدد اشاعه آن نيز هستند و با تبليغاتي كه مي‌كنند آتش جنگ را شعله‌ور‌تر مي‌كنند. من چه در سخنراني‌ها چه شعرها و مطالبي كه نوشته‌ام نسبت به بي‌عدالتي‌ها، فرقي نمي‌كند كجاي دنيا اتفاق افتاده باشد، سكوت نكرده‌ام.

بزرگ‌ترين آرزوي‌تان چيست؟

واقعا آرزوي خاصي براي خودم ندارم و اميدوارم تا زماني كه همچنان مي‌توانم بخشي از كارهايم را خودم انجام بدهم زنده بمانم و در سراي باقي نيز جايگاه خوبي داشته باشم اما براي مردم سرزمينم آزادي، آبادي و سرزندگي طلب مي‌كنم.

*مريم  آموسا/ اعتماد 5559