تخيل كودكان نعمت است

غزل حضرتي: هردوي‌شان عاشق قصه‌هاي قبل خوابند، مخصوصا پسر كوچك‌تر كه وقتي قصه را مي‌خوانم با چشم‌هايي باز و گوش‌هايي تيز، گوش مي‌دهد. وسط‌هاي قصه توي حرفم مي‌پرد و دايم سوال مي‌كند «شيره رفت خرگوشه رو خورد؟»، «ببره رفت چنگ زد تو صورتش؟» و هربار با جواب منفي مواجه مي‌شود. حيوانات وحشي را دوست دارد و دلش مي‌خواهد يك ببر […]

Read more