داستان زنان در زهدان سكوت

اسدالله امرايي

«مادر هوشيار بود در آن همه فراموشي، مي‌دانست تا آواز سر ندهد، قرار نمي‌گيرد. نگاهي كه بخواهي نخواهي بدزدي‌اش هوشيارتر مي‌شود، شكار مي‌كند هر آنچه نبايد ببيند و درست نوكر حواس پنجگانه‌ات مي‌شود، گوش به فرمان چيزي كه از آن فرارمي‌كني، در آن خنكاي دلچسب تابستان موهاي روي پوستت را سيخ مي‌كند، اندامت را مي‌لرزاند، حتي به دهانت هم كار دارد، مثل زهرمار تلخ تلخش مي‌كند و هر چه بخواهد توي گوش‌هات زمزمه مي‌كند، اصلا سوت مي‌كشد توي گوش‌هات و بدتر از همه اختيار مشامت را از تو مي‌گيرد ناگهان بوي تيزاب مغزت را پر مي‌كند، بوي تيزابي كه سال‌هاي سال بود تا عمق زمين فرو رفته بود، ولي جاخوش كرده بود توي دماغ مادر…»

رمان زهدان سكوت نوشته مهري بهرامي در انتشارات هيلا منتشر و راهي بازار نشر شده است.

مهري بهرامي كار خود را با داستان كوتاه آغاز كرد و چند داستان كوتاه درخشان دارد. پيش‌تر مجموعه‌ داستان «چه كسي گفت عاشقي از يادت مي‌رود؟» در انتشارات هزاره ققنوس منتشر شده بود و رمان «بيرون از گذشته، ميان ايوان» در انتشارات نيلوفر منتشر شد. اين نويسنده ساكن اصفهان و مشغول به تدريس تحليل فيلم و سينماست.

از مهري بهرامي پيش‌تر مجموعه ‌داستان «چه ‌كسي گفت عاشقي از يادت مي‌رود؟» و دو رمان و چشم‌هايش كهربايي بود و بيرون از گذشته، ميان ايوان منتشر شده بود. زهدان سكوت رمان جديد اين‌ داستان‌نويس است. بهرامي در آثارش نشان داده كه جنس داستان را مي‌شناسد و نثر با چفت‌و‌بستي دارد. از دنياي زنان نوشته و نگاه زنانه در نوشته‌هايش حاكم است هر چند خودش معتقد است ادبيات نويسنده ربطي به جنسيتش ندارد.

«جهان از پشت در اتاق همه اين‌ چيزها را مي‌ديد. حتي لبخند هم به لبش مي‌نشست، اما به روي خودش نمي‌آورد. حواسش را هم جمع‌تر مي‌كرد. كشيك مي‌داد تا كسي نبيند اين خوشحالي عاطفه را. عروسك‌هاش دوباره راه افتاده بودند و عاطفه را هم خوشحال كرده بودند. دلش مي‌خواست شادي عاطفه دوام بياورد، حتي اگر محصور در همين چهارديواري اتاق باشد. اما قرار نبود شادي عاطفه دوام بياورد. دو ماه از طلاق نگذشته بود كه پيغام‌ها شروع شد. پسرعمو مثل مار زخم‌خورده شده بود. خواست رجوع كند به عاطفه، اما جواب نه شنيد. ياغي‌وار متوسل شد به تهديد كردن خانواده عمو. پيغام فرستاد كه كينه عمو را به دل مي‌گيرد همه عمر و خدا هم به خودش و هم به پسرعموها رحم كند. عمه‌ها دوباره پادرمياني كردند و گفتند براي‌شان بچه برادر با بچه برادر فرقي ندارد و نگران برادران عاطفه هستند. چند تا از بزرگ‌ترهاي فاميل را واسطه كردند. راه افتادند و آمدند به اتاق جهان و هي گفتند كه بوي خون مي‌آيد از اين ‌كار. ديگر ورد زبان همه شده بود كه بي‌عقلي جهان و شوهرش جوان‌ها را به جان هم انداخته.»

image_pdfدانلود PDFimage_printپرینت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.