پسرخاله ای که دخترخاله اش را به قتل رساند !

 اعتماد| حدود ۷ سال پيش در كرمانشاه، دخترشان سه ساله بود كه اين اتفاق افتاد؛ قتل. مادر اين دختر سه ساله معلول، با دستان همسرش به قتل رسيد. ۹ سالي مي‌شد كه از ازدواج‌شان مي‌گذشت و سه سال بود كه صاحب يك فرزند شده بودند. فرزندي معلول كه نمي‌توانست راه برود و حرف بزند. 
پس از اينكه عليرضا همسرش را به قتل رساند چهار ماه بعد نيز دختر سه ساله‌اش در بهزيستي فوت كرد. 
دخترخاله، پسرخاله بودند كه ازدواج كردند. پس از به دنيا آمدن دختر معلول‌شان عليرضا دچار افسردگي شده بود همين موضوع دليلي شد تا به مصرف موادمخدر روي بياورد. اعتياد به موادمخدر بود كه زمينه قتل را فراهم آورد.
مادر عليرضا مي‌گويد: «از وقتي فهميد دخترش مشكل دارد به اعتياد روي آورد.» 
مي‌گويد: «عليرضا تاكسي داشت و مسافركشي مي‌كرد. دخترخاله، پسرخاله بودند و جان‌شان براي هم در مي‌رفت. عليرضا هنوز بعد از ۷ سال صحنه قتل را درست يادش نيست.»

 علت اعتياد؛ فرزند معلول
پس از زنگ‌هاي ممتد مادر عليرضا به تلفن پاسخ مي‌دهد. وقتي متوجه مي‌شود خبرنگار اعتماد مي‌خواهد با او درباره پسرش صحبت كند ناخودآگاه مي‌زند زير گريه و با كلماتي توام با گريه بيان مي‌كند: «خانم من خودم پنج تا بچه دارم. يك دخترم معلول است و مرتب براي دوا و درمان مجبورم بيارمش تهران. هزار جور بدبختي دارم. از وقتي عليرضا رفته زندان قلبم مشكل پيدا كرده. راستش پسرم ۹ سال بود كه ازدواج كرده بود. بعد از 6 سال خدا به آنها يك دختر مي‌دهد، اما معلول. نه مي‌توانست راه برود نه حرف بزند. اصلا سر همين موضوع عليرضا غصه خورد و افسردگي گرفت. از وقتي فهميد دخترش مشكل دارد به اعتياد روي آورد. عروسم خواهرزاده‌ام بود. دخترخاله پسرخاله بودند و جان‌شان براي هم در مي‌رفت. ‌پسر من و عروسم به قدري باهم خوب بودند كه كسي تا مدت‌ها بعد از حادثه باورش نمي‌شد عليرضا اين كار را كرده باشد. دقيقا از وقتي دخترشان به دنيا آمد معتاد شد.»

 علت قتل؛ مواد مخدر 

از روز حادثه بگوييد. پسرتان همسرش را چگونه به قتل رساند؟

«عليرضا هنوز بعد از ۷ سال صحنه قتل را درست يادش نيست، به خدا من هم نمي‌دانم. چندبار هم ازش پرسيدم اما يادش نمياد. به من هربار مي‌گويد كه قرص خورده بودم و هيچي يادم نيست. خدا گواه هست من نمي‌دانم چه جوري عروسم را كشته. وقتي هم كه اين اتفاق افتاد چهار ماه بعد تو بهزيستي دخترشان فوت كرد. همان موقع كه اين اتفاق افتاد پسرم را به زندان بردند. تا به حال دو بار تا پاي چوبه‌ دار رفته، اما توانستيم از دو نفر شاكيان رضايت بگيريم با چقدر ۱۴۰ ميليون تومان. عروسم و خواهرانش چون پدر و مادرش به رحمت خدا رفته بودند تحت سرپرستي پدربزرگ‌شان بودند. پدر پدري‌شان. دو خواهر ديگر هم دارد كه ما ۱۴۰ ميليون تومان را به آنها داديم تا راضي شوند. فقط مانده عمو، عمه‌هايش. اين سه نفر هم گفتند ۳۰۰ ميليون تومان بدهيد رضايت مي‌دهيم.»  ياد بدبختي‌هايش مي‌افتد و مجدد شروع به گريه كردن مي‌كند: «چند روز پيش رفتم بهزيستي كه دخترم تحت پوشش آن است وام خواستم آن‌قدر گريه كردم كه دل‌شان سوخت و گفتند شايد بتوانيم ۴۰ ميليون تومان وام براي‌تان جور كنيم. حالا نمي‌دانم چه شود. خودم را به آب و آتش مي‌زنم تا مبلغ باقي‌مانده را جور كنم. خودم هزار جور درد بي‌درمان گرفتم تو اين مدت. پسرم زندان كرمانشاه است يك كارت بهش دادند براي تماس كه نمي‌تواند با افراد غريبه تماس بگيرد وگرنه مي‌گفتم خودش با شما تماس بگيرد و توضيح دهد هر چند كه مرتب مي‌گويد من يادم نيست چه اتفاقي افتاد. فقط دعواي‌مان شد و ناگهان خون جلوي چشمانم را گرفت.»

image_pdfدانلود PDFimage_printپرینت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.