جنگ و چهره زنانه آن
در ميان تصاوير بيشمار از حمله روسيه به اوكراين؛ تصويري توجهم را بيشتر جلب كرد. نمايي از بانويي كه با وجود آراستگي مختص آن جوامع مشغول تهيه كوكتل مولوتوف بود. حسي توامان از زندگي و جنگ. آسايشي كه در كسري از ثانيه تبديل به آزگار روزانه شد. زناني كه همزمان در كشاكش زندگي جاري و عادي تبديل به جنگجويان يا ستيزهجويان ناخواسته ميشوند.
به راستي اين ستيزهجويي چه قرابتي با ذهن و روح در پسا جنگ دارد؟ آيا آن بانوي اوكرايني با ظرافت خاص در دستان؛ همان فردي خواهد بود كه قبل حمله پوتين به امور روزانهاش ميپرداخت؟ دستي كه مهر و محبت را نثار خانواده و دوستان ميكرد؛ آيا همان دست خواهد بود؛ در روزها و ماه و سالهاي بعد؟ بلايي كه جنگ و مسائل پيش و پس آن بر سر جوامع ميآورد؛ بر ملتهايي كه اين ناخواسته روزگار را چشيدهاند؛ پوشيده نيست. مردان به نوعي و زنان به طريق ديگر در اين وانفساي گلوله و توپ؛ پيامدهاي آن را خواهند نظاره كرد. مردان را گريزي از سختي و محنت ايام نيست. زنان اما به واسطه مسائل روحي و حسي؛ تاواني چند برابر، متحمل خواهند شد. زمختي روح و فرسايش ذهن براي اين زنان تا مدتها خواهد ماند. نمونه بارز آن در جنگ ايران و عراق و آنچه بر سر زنان ايراني آمد؛ در نظرگاه همگان است. يا روايتي كه در كتاب «دا» آمده است از مادران ايراني؛ نمونه قابل توجهي از جنگ و مصائب آن است. هرجا زنان خواسته و ناخواسته وارد جنگ ميشوند؛ حتي در جزييترين كمكها؛ فرجامش به نيكي نخواهد بود. اينجا اما جايي است كه زن با همه آزاديخواهياش نبايد حضور داشته باشد. مگر نميگويند «جنگ چهره زنانه ندارد» و به راستي هم نبايد داشته باشد. هر چند شايد گريزي نباشد از اين حضور جانكاه. لطافت و سرشت زنانه را نميتوان در چنين مكانهايي ديد. به حتم روحيهبخش بودن اين حضور است كه توجيه مينمايد در چنين جغرافيايي جنگيدن را؛ وگرنه روحيه از دست رفته را چه نهادي ميتواند بازيابي نمايد؟ جنگ در هر نقطهاي بد است. اصولا گلوله بد است؛ براي زنان بدتر. زنان اوكراين به مدد شبكههاي اجتماعي و كمك جديد ايلانماسك براي ماهواره استارلينك؛ اين بخت را داشتند كه بيشتر و بهتر ديده شوند.
در هر جاي اين گيتي كه زني تفنگ به دست ميگيرد دوشادوش مردانش؛ آن ديار ديگر لطافت و حس زنانگياش؛ نامكشوف و ناپيدا ميشود. زنان اوكرايني چه طرفدار رييسجمهور محبوبشان باشند و چه دوستدار حاكمان وقتشان؛ حاليه در كشاكش سنگ دهر روزگار؛ در شهرهاي اوكراين، لباس رزم به تن دارند. لباسي كه به حتم خوشايندشان نيست. ولي چه كنند كه گلوله و توپ؛ رولت روسي است كه فراري از آن نيست . اين زنان در كييف، كوكتل مولوتوف ميسازند و زنان همنوعشان در مسكو؛ در تلويزيون آن ميبينند. به راستي حس زنانهشان چه ميگويد؟ نژادي همسان؛ يكي در سنگر شهري؛ ديگري در كنار شومينهاي گرم؛ آنچه اما مشترك است؛ سياستهاي حاكمان و قدرقدرتان است كه هيچ حسي را بر نميتابد. حسي كه زنان را وادار به نبرد ميكند؛ ميتواند روزي فرزنداني بار آورد كه فتوحات نبردها را ياد نياورد. آنگاه قدرت زن به بار خواهد نشست. زن را وارد جنگ نبايد كرد…
*ابراهيم عمران