سوگنامهاي در مه!
نفسهاي شهر به شماره افتاده و قفل چمدانهاي خزانِ زردنبو چفت شده است و شهر زير تازيانه دود به مرهمي محرم براي سينه بيمار و سوزناك خويش ميانديشد. اين روزها، آسمان پايتخت پالتِ خاكستري غليظي بر بومِ يادگارهايش كشيده است و نفسها به خسخس افتاده و آدمها به شكل نامهاي بينشان به آدرسهاي گمشده ميانديشند. خسخسي كه از سوداي تاريخ […]
Read more