آسمان خانه ی ماست
روزگاری است.برگونه های چین وچروک خورده مادرم.می توانم گذر عمر را احساس کنم.وهر روز وساعتی که فراغت می یابم. در کنارش می نشینم.وچون انسانی تشنه وگرفتار در بیابانی وسیع،چشم درچشم او می دوزم .تابه تماشای دوران کودکی ، نوجوانی جوانی واکنون میانسالی خودم بنشینم . چه حال خوشی دارم.ولی افسوس که ….من مو سفید کرده ام واو هم….من دستان و […]
Read more