ميان نامه‌ها تو را ديدم!

شولاي ترديد بر تن كرده و از دريچه‌اي كوچك به دوردست خيره شده بود.دختر چهل و اندي سال را رد كرده بود، اما هنوز مجرد و معذب با بلاهت بيهوده به مسيرهاي قديمي زل مي‌زد و خاطرات دير و دور را كشان كشان به دقيقه اكنون الصاق مي‌كرد.بيست سال از جدايي او و پسري كه در راه مدرسه شماره‌اي به […]

Read more