پناه به ابلیس در شب تولد
شب تولدم وقتی از خانه گریختم و به تاریکی خیابانها پناه بردم خیال میکردم رها شدهام، نمیدانستم در سراب مهربانی در گرداب دهشتناک قدم گذاشتهام…. 5 سال بیشتر نداشتم که طلاق زندگی خانوادگی ما را خراب کرد و به گونهای تلخ بود که سرنوشت من نیز وحشتناک شد، کودکی احساسی بودم و به یقین آغوش مادر را پناهگاه خودم میدیدم […]
Read more