زمين تو را از ياد نخواهد برد

تار و كمونچه از صدا افتاده تا جماعتي كوچه به كوچه نعش كارگران خسته جان را بر دوش كشند و مأيوس و بريده و مات تا خانه‌هاي ابدي بدرقه‌شان كنند.حالا ديگر در سوگ معدنچيان ناكام طبس كلمات نيز نياز به دلداري دارند.حالا بايد تمام مرثيه‌نويسان اين سرزمين گرد هم آيند و به وقت معدن، ناسورترين حروف را هجي كرده و […]

Read more

ميان نامه‌ها تو را ديدم!

شولاي ترديد بر تن كرده و از دريچه‌اي كوچك به دوردست خيره شده بود.دختر چهل و اندي سال را رد كرده بود، اما هنوز مجرد و معذب با بلاهت بيهوده به مسيرهاي قديمي زل مي‌زد و خاطرات دير و دور را كشان كشان به دقيقه اكنون الصاق مي‌كرد.بيست سال از جدايي او و پسري كه در راه مدرسه شماره‌اي به […]

Read more