حالا فقط بايد عاشقانه‌ترين شعرها را در حوالي مرگ هجي كنيم

شهره خانم در درگاه خانه ايستاده و به عاشقان احمدرضا مي‌گويد: مي‌دانم ميوه در عزا طعم ندارد، اما به خاطر مهرباني‌هايش صندلي‌هاي رنگ باخته را رها كنيد و گلابي ميل كنيد. آن سوتر ماهور آشفته‌تر از هر وقت ديگر با نيش و كنايه مي‌گويد: ما اگر از گرماي تموز نمي‌مرديم حتما در برابر دست‌هاي پدر به وقت خداحافظي جان مي‌داديم. […]

Read more